جدول جو
جدول جو

معنی پیه وا - جستجوی لغت در جدول جو

پیه وا
آشی که پیه در آن کنند: ثربیه پیه با
تصویری از پیه وا
تصویر پیه وا
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیه با
تصویر پیه با
آشی که پیه در آن کنند: ثربیه پیه با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی هوا
تصویر بی هوا
بی آگاهی قبلی، بی توجه، بی احتیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
شاغل، کاسب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پایه ور
تصویر پایه ور
بلند مرتبه، بلند مقام
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از قبل پاید و پاسی دارد پیش پاینده. جلو پا برابر پا: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودک پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شودک (حافظ)، بخش مقدم پا قسمت قدامی پای: از سیاهی دل بتقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از غیب پیش پا نشد. (صائب) یا پیش پای کسی. لحظه ای پیش از آمدن او: حسن پیش پای شما رفت. یا پیش پای چپ سردادن (نهادن)، هنگام دخول در مسجد و مکانهای مقدم باید اول پای راست را پیش گذاشت و اگر کسی پای چپ جلو نهد خطا وبی احترامی کرده، خوبی را ببدی تلافی کردن: مر جفاگر را چنینها می دهم پیش پای چپ چسان سر می نهم. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف و زشت باشد: چرا از سرمای کم متالم میشویکمگر پیر زایی، کسی که با موی سفید و بهیئت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
فرهنگ لغت هوشیار
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
فرهنگ لغت هوشیار
پایه چراغی از سفال یا مس که پیه یا روغن کرچک یا بزرک در آن با فتیله ای از پنبه میسوزد
فرهنگ لغت هوشیار
روغن دان، 0 ظرفی کوچک که در آن لحاف دوزان پیه کنند و سوزن در آن فرو برند تا چرب شود و آسانتر در جامه فرو رود و آسانتر بر آید، 0 پیه سوز 0، ساعت قراضه ساعت بدکار و بی ارزش 0 یا مثل پیه دان 0 ساعتی بد کار وبی ارز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه دار
تصویر پیه دار
دارنده پیه باپیه 0، دارنده پیه بسیار بسیار پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه خواه
تصویر پیه خواه
آزمند پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پینووا
تصویر پینووا
آش کشک آش قروت
فرهنگ لغت هوشیار
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایه ور
تصویر پایه ور
بلندمقام، بلندمرتبه، بلندپایه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه دان
تصویر پیه دان
ظرفی که در آن پیه کنند، جای پیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه ناک
تصویر پیه ناک
دارای پیه بسیار، پرپیه، پیه دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مچه وا
تصویر مچه وا
آشی که با برغست درست کنند، برغست وا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیه سوز
تصویر پیه سوز
چراغ فتیله دار که به جای نفت با پیه می سوزد، ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک بریزند و فتیلۀ پنبه ای در آن قرار بدهند و روشن کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چرچی، سقط فروش، سقطی، خرده فروش، پیلور برای مثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مچه وا
تصویر مچه وا
آشی که با مچه پزند آش برغست
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی چراغ با ظرف سفالی یا فلزی که در آن پیه یا روغن کرچک را به جای نفت می ریختند و فتیله ای پنبه ای را برای روشن کردن در آن قرار می دادند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پینووا
تصویر پینووا
پینوبا، آش کشک، آش قره قروت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیله ور
تصویر پیله ور
((~. وَ))
دست فروش، دوره گر د، عطار، پزشک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیل پا
تصویر پیل پا
قدح بزرگ شرابخوری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
((~. وَ))
دارای پیشه، کسی که دارای کار و هنری است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش پا
تصویر پیش پا
جلو پا، دم پا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشه ور
تصویر پیشه ور
کسی که دارای کار و هنر و پیشه است، پیشه کار، پیشه گر، دارای پیشه، برای مثال به پایان رسد کیسۀ سیم و زر / نگردد تهی کیسۀ پیشه ور (سعدی۱ - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
امام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
هادی، قائد، اسوه، زعیم، بزرگ گروه، راهنمای جماعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیلوا
تصویر پیلوا
دارو فروش، عطار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
مقتدا، سرکرده، سردسته، پیشرو، راهنما، امام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشوا
تصویر پیشوا
رهبر، سردار
فرهنگ فارسی معین