سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چرچی، سقط فروش، سقطی، خرده فروش، پیلور برای مثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، ابریشم فروش، فروشندۀ قز، قزّاز، ابریشمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
سوداگر، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، چَرچی، سَقَط فُروش، سَقَطی، خُردِه فُروش، پیلَوَر برای مِثال چو در بسته باشد چه داند کسی / که جوهرفروش است یا پیله ور (سعدی - ۵۳)، اَبریشَم فُروش، فروشندۀ قز، قَزّاز، اَبریشَمی، کسی که پیله می خرد و ابریشم می ریسد
مرکّب از: بی + هوا، بدون هوا، بی توجه. بی اشعار. بی وقوف. بی آگاهی قبلی. بی احتیاط. بی مواظبت اطراف. بی پروا: بی هوا میرفتم سرم خورد بدیوار، افتادم توی گودال. (یادداشت مؤلف)، - بی هوا رفتن، غیرملتفت رفتن. (یادداشت مؤلف)، - بی هوا گفتن، ناگهان گفتن. بی مطالعه و بیوقت سخن گفتن. یکهو گفتن. ، دور از احتیاط. با بی پروایی. (یادداشت مؤلف) : از آن پس چو تازی تو کک را رواست کنون رفتن تو بکین بی هواست. (ملحقات شاهنامۀفردوسی)
مُرَکَّب اَز: بی + هوا، بدون هوا، بی توجه. بی اِشعار. بی وقوف. بی آگاهی قبلی. بی احتیاط. بی مواظبت اطراف. بی پروا: بی هوا میرفتم سرم خورد بدیوار، افتادم توی گودال. (یادداشت مؤلف)، - بی هوا رفتن، غیرملتفت رفتن. (یادداشت مؤلف)، - بی هوا گفتن، ناگهان گفتن. بی مطالعه و بیوقت سخن گفتن. یکهو گفتن. ، دور از احتیاط. با بی پروایی. (یادداشت مؤلف) : از آن پس چو تازی تو کک را رواست کنون رفتن تو بکین بی هواست. (ملحقات شاهنامۀفردوسی)
روغن دان، 0 ظرفی کوچک که در آن لحاف دوزان پیه کنند و سوزن در آن فرو برند تا چرب شود و آسانتر در جامه فرو رود و آسانتر بر آید، 0 پیه سوز 0، ساعت قراضه ساعت بدکار و بی ارزش 0 یا مثل پیه دان 0 ساعتی بد کار وبی ارز
روغن دان، 0 ظرفی کوچک که در آن لحاف دوزان پیه کنند و سوزن در آن فرو برند تا چرب شود و آسانتر در جامه فرو رود و آسانتر بر آید، 0 پیه سوز 0، ساعت قراضه ساعت بدکار و بی ارزش 0 یا مثل پیه دان 0 ساعتی بد کار وبی ارز
آنکه از قبل پاید و پاسی دارد پیش پاینده. جلو پا برابر پا: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودک پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شودک (حافظ)، بخش مقدم پا قسمت قدامی پای: از سیاهی دل بتقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از غیب پیش پا نشد. (صائب) یا پیش پای کسی. لحظه ای پیش از آمدن او: حسن پیش پای شما رفت. یا پیش پای چپ سردادن (نهادن)، هنگام دخول در مسجد و مکانهای مقدم باید اول پای راست را پیش گذاشت و اگر کسی پای چپ جلو نهد خطا وبی احترامی کرده، خوبی را ببدی تلافی کردن: مر جفاگر را چنینها می دهم پیش پای چپ چسان سر می نهم. (مثنوی)
آنکه از قبل پاید و پاسی دارد پیش پاینده. جلو پا برابر پا: گر من از باغ تو یک میوه بچینم چه شودک پیش پایی بچراغ تو ببینم چه شودک (حافظ)، بخش مقدم پا قسمت قدامی پای: از سیاهی دل بتقصیرات خود بینا نشد مستی طاوس کم از غیب پیش پا نشد. (صائب) یا پیش پای کسی. لحظه ای پیش از آمدن او: حسن پیش پای شما رفت. یا پیش پای چپ سردادن (نهادن)، هنگام دخول در مسجد و مکانهای مقدم باید اول پای راست را پیش گذاشت و اگر کسی پای چپ جلو نهد خطا وبی احترامی کرده، خوبی را ببدی تلافی کردن: مر جفاگر را چنینها می دهم پیش پای چپ چسان سر می نهم. (مثنوی)
آنکه از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف و زشت باشد: چرا از سرمای کم متالم میشویکمگر پیر زایی، کسی که با موی سفید و بهیئت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
آنکه از پدر و مادری سالخورده زاده و بدین سبب ضعیف و زشت باشد: چرا از سرمای کم متالم میشویکمگر پیر زایی، کسی که با موی سفید و بهیئت پیران ترنجیده پوست و زشت بدنیا آید
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
اهل حرفه صنعتگر صانع صنعتکار پیشه کار پیشه گر: و پیشه ور و بازرگان بیشتر غریب اند زیرا که مردمان این ناحیت (قارن) جز لشکری و برزیگر نباشند. توضیح فرهنگستان پیشه وران (جمع پیشه ور) را بجای کسبه و اصناف پذیرفته است
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک
شخصی که دارو و اجناس عطاری و سوزن و ابریشم ومهره ومانند آن بخانه ها گرداند و فروشد خرده فروش دوره گرد: چو در بسته باشد چه داند کسی که جوهر فروش است یا پیله ور ک (سعدی)، طبیب پزشک